عشق ویرانگر او در دلم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است
بیستون بود دلم...عشق چه آورده سرش
که به ارگ بم ویران شده پهلو زده است؟
مو پریشان به شکار آمد و بعد از آن روز
من پریشانم و او گیره به گیسو زده است
دامنش دامنه های سبلان است...چقدر
طعم شیرین لبش طعنه به کندو زده است
مثل مغرورترین کافر دنیا که دلش
از کَفَش رفته و حتی به خدا رو زده است
ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است
تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"
لعنتی باز فقط حرف دو پهلو زده است!
| عبدالمهدی نوری |